ملتی که همیشه در امتحان های سخت روسفید شد
یوم الله نه دی مبارک
#خونی_که_در_رگ_ماست_هدیه_به_رهبر_ماست
|
|
|
ملتی که همیشه در امتحان های سخت روسفید شد
یوم الله نه دی مبارک
#خونی_که_در_رگ_ماست_هدیه_به_رهبر_ماست
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...
خانواده شهدای حرم را از یاد نبریم ...
#شب_یلدا
#مدافع_حرم
حزب الله لبنان آماده تر از همیشه
رژه لشگر زرهی و یگان های واکنش سریع حزب الله لبنان
در منطقه القصیر سوریه
#حزب_الله
#افتخار_شیعه
تشییع پیکر پاک شهید ذاکر حیدری در تبریز
لطفا در شبکه های اجتماعی نشر دهید
اگر این ایستادگی نباشد هر اسم و شکلی داشته باشید، نظام سلطه با شما مخالفتی نخواهد داشت.
لطفا عکس را در تلگرام نشر دهید
اگر بخواهیم نظام اسلامی همچنان «اسلامی و انقلابی» بماند باید حوزه علمیه، «انقلابی» بماند زیرا اگر حوزه علمیه انقلابی نماند، نظام در خطر «انحراف از انقلاب» قرار خواهد گرفت.
لطفا عکس را در تلگرام نشر دهید
اگر بخواهیم نظام اسلامی همچنان «اسلامی و
انقلابی» بماند باید حوزه علمیه، «انقلابی» بماند زیرا اگر حوزه علمیه
انقلابی نماند، نظام در خطر «انحراف از انقلاب» قرار خواهد گرفت.
خوب جلسه هیئت دولت بود و بالاترین مقامات کشور، نخستوزیر و همه وزرا بودند. جلسه از ساعت 6 شروع شد و حدود ساعت 8 بود که از طبقه نخست وزیری دو تا قابلمه آوردند بالا. یکی برنج بود یکی خورشت قورمه سبزی و گذاشتند در اتاقی که جلسه هیئت دولت بود. به همین سادگی و همه رفتند بعد از همه وزرا و خود آقای رجایی هر کس بلند میشد و یک بشقاب برمیداشت میرفت برای خودش غذا میکشید و میآورد سرجایش مینشست و ضمن اینکه داشتند کارهاشان را میکردند غذا هم میخوردند..
بعداز غذا هم هر کس بشقابش را سرجایی اولش میگذشت یک چای هم برای خودش میریخت و سرجایش قرار میگرفت اگر آدم نمیشناخت نمیفهمید کی رئیس جمهوره و کی نخست وزیره و چه کسی منشی جلسه. یک حالت برادری خاصی برقرار بود. هیچ چیز از طرف آقای رجایی «اعمال» نمیشد. بیشتر حتی میتوان گفت که او شنونده بود تا گوینده. به حالت بسیار صمیمانهای این جلسه هیئت دولت را اداره میکرد و آنقدر بیتکلف که هر وزیری راحت آنچه را میخواست میگفت و آقای رجایی با صبر و حوصله جواب میدادند.
با خودم چند وقته فکر می کنم برای حل مشکلات فرهنگی مختلف چه باید کرد؟
در شهری مثل تهران که رواج کارهای هنجارشکن در حوزه دین، خیلی عادی شده
چه باید کرد؟
ظاهر شهر خیلی مهمه! همه می دونیم که در تهران افراد مومن و مذهبی کم نیستن
اما متاسفانه ظاهر شهر زیاد جالب نیست. در حقیقت اصلا جالب نیست
مفاهیمی مثل روزه و ... شاید زیاد در ظاهر تهران معلوم نباشه
یک کار ساده که زحمت زیادی هم نداره، اما تاثیر بسیار زیادی داره
و در تغییر ظاهر شهر خیلی هم کمک می کنه همین افطاریه
نیاز نیست کار زیادی کنیم
دم افطار بساط چای و خرما در خیابان برپا کنیم
کار زیادی نمی بره.
بسم الله . . .
متن کامل نامه شهید علی خلیلی خطاب به مقام معظم رهبری :
سلام آقا جان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس
خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار
باشید،خوبم؛دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که
مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست
که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و
ممکن است چیزی از من نماند…من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از
ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و
نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من
خواستم جلوی بلا را بگیرم.اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی
ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو
چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!ولی آن شب اگر من جلو نمی
رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم
اصلا نمی رسید…یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت :
پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر
بیندازی!من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند،
ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر
خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب
است.آقاجان!بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر
خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت
قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟مگر خودتان
بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟یعنی تمام کسانی
که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟یعنی
شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت.
بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت
و جوانمردی را به سوگ مینشینید.آقا جان!من و هزاران من در برابر درد های
شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج
مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان
بخشکد.
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾ آل عمران
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
شهید علی خلیلی در شب نیمه ی شعبان سال90،
بعد از اتمام هیئت در حالیکه چند نفر از دانش
آموزان را به منزلشان می رساند،
با مشاهده ی اراذل و اوباشی که قصد تعرض به
چند خانم را داشتند، به آنها تذکر میدهد
که بلافاصله توسط یکی از آنها از
ناحیه ی گردن مجروح می شود،
سرانجام پس از تحمل دو سال درد و رنج، دیشب پس
از اذان مغرب به دیدار معشوقشان شتافتند
یکی دیگر از جانبازان فتنه 88 به غافله شهدا پیوست
سیدعلیرضا ستاری
16 بهمن امسال پس از تحمل حدود چهار سال رنج و سختی جراحات وارده در عاشورای 88
و در سن 31 سالگی به مقام والای شهادت دست یافت
از یک دختر و یک پسر خردسال دارد
شهید ستاری در عاشورای 88 به عنوان امدادگر هلال احمر وارد صحنه ی درگیری ها شد
و به مقام والای جانباز 70 درصد رسید
مراسم تشیع پیکر پاک شهید ستاری
فردا جمعه 17 بهمن از ساعت 10 صبح از میدان شهدا -
ابتدای
خیابان قادری - مسجد امام رضا علیه السلام
توضیحات بیشتر: خبرگزاری فارس
مجید مجیدی، کارگردان فیلم محمد رسول الله
چندی پیش با شبکه عربی المیادین مصاحبه ای کرد،
در بین این مصاحبه خبرنگار المیادین سوال جالبی می پرسد
و پاسخ او جالب تر است:
المیادین: ما می دانیم که صنعت سینما در ایران ممنوعیت های خاصی وجود دارد و مواردی همچون صحنه های جنسی، مشروبات الکلی، و صحنه های خشن و خونریزی در فیلم های ایرانی وجود ندارد.
مجیدی: محدودیتهایی که شما نام می برید از منظر نوع نگاه غربی محدودیت است؛ ولی در واقع محدویت نبود و چیزی بود که مردم ایران می خواستند. مثلا در مورد حجاب، این مساله یک امر تثبیت شده و پذیرفته شده در حکومت ماست. حکومت ما یک حکومت اسلامی است و حجاب به عنوان امر پسندیده ای است. درحالیکه همین حجاب در کشور غربی ممکن است بالعکس باشد و ضد ارزشهای آن جامعه باشد. همانطور که در برخی مدارس یا دانشگاه حجاب را ممنوع میکنند ولی حجاب در ایران یک اصل است و به عنوان یک فرهنگ پذیرفته میشود.
به بهانه ی تحریمهای اخیر وزارتخانههای خزانهداری و خارجه آمریکا علیه ایران:
آن مرد که با حمایت رهبری
و مقاومت مردم
و استقامت ذاتی خود
مذاکره کرد ولی هیچ امتیازی نداد
دیگر رفته است
یکی از رفقا مطلب جالبی در وبلاگش قرار داده
شهید رسول خلیلی
مراسم ختم:
جمعه 1-9-92 - ساعت 15 تا 17
تهران - مسجد امیرالمومنین شهرک شهید محلاتی
بزودی فیلم کامل مصاحبه روشن مدیا با حبیب الله عسگراولادی
پیرامون انتخابات ریاست جمهوری یازدهم و بحث های حاشیه ای آن،
انتخابات آزاد و اظهارنظرهای هاشمی رفسنجانی درباره آن
منتشر می شود،
بخش هایی از این مصاحبه در مستند بن بست،
(تولید زمستان91 - بهار92 و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری یازدهم)
اثری از روشن مدیا قابل مشاهده است
هم اکنون دانلو این مستند از سایت رسمی مستند بن بست
شهید ابوهاجر از مدافعان حرم حضرت زینب (س)
فرمانده گردان ذوالفقار
از حدود یک سال پیش برای دفاع از حرم مطهر عقیله بنی هاشم، حضرت زینب کبری سلام الله علیها از عراق راهی سوریه شد.
برای کسب اطلاعات بیشتر کلیک کنید
مطلب پیش رو ترجمه یکی از اسناد ویکی لیکس درباره سعید جلیلی می باشد.
تاریخ ایجاد سند: 11/12/2007
مبدأ سند: مسکو - روسیه
کد سند: 07MOSCOW5781
طبقه بندی سند: محرمانه
«میخائیل مارگلوف»، رئیس کمیته روابط بین الملل شورای فدراسیون روسیه در تاریخ 11 دسامبر (2007) با «مری وارلیک»، مدیر ارشد شورای امنیت ملی آمریکا، در مسکو دیدار و گفتگو کرد. «مارگلوف» در بخش کوتاهی از این ملاقات که به تبادل نظر پیرامون برنامه هسته ای ایران اختصاص داشت جایگزینی «لاریجانی» با «جلیلی» در سمت مذاکره کننده هسته ای را یک «سیگنال مهم» نامید که باید به دیده مثبت نگریسته شود. «مارگلوف» که مدعی بود «لاریجانی» را به خوبی می شناسد، مشاور سابق امنیت ملی ایران را ..... با دستور کار مخصوص به خود و دارای مواضع شفاف درباره برنامه هسته ای ایران توصیف کرد و از سوی دیگر گفت که ««جلیلی» یک بوروکرات است که تنها از دستورات (مافوق) تبعیت خواهد کرد. بنابراین دیگر هیچگونه ابهام و سردرگمی وجود نخواهد داشت که آیا مذاکره کننده هسته ای ایران دقیقاً در حال انتقام پیام و نیات رهبری ایران است یا خیر.» [مترجم: به عبارت دیگر این اطمینان حاصل خواهد شد که «جلیلی» بدون ایراد نقطه نظرات شخصی، عیناً مواضع و پیام های رهبری ایران را در مذاکرات هسته ای عنوان خواهد کرد.]
قسمتی از سخنان سید حسن نصرالله در ششمین سالگرد پیروزی مقاومت در جنگ سی و سه روزه:
میخواهم یک سؤال مطرح کنم. آمریکاییها که وارد عراق شدند اولین کاری که کردند چه بود؟ ارتش عراق را منحل کردند. چرا؟ نمیتوانستند ادارهاش کنند. چرا. ارتش از هر قدرت سیاسی پیروی میکند. میشد ارتش عراق از قدرت جدید سیاسی پیروی کند. ارتشی که متأسفانه هشت سال با ایران جنگید، کویت را اشغال کرد و حکومتهای همسایه را تهدید میکرد و با شیعه، اهل سنت و کردهای عراق مقابله میکرد. ولی چنین ارتشی را منحل کردند. چرا؟ چون نمیخواستند یک ارتش قدرتمند وجود داشته باشد که سلاح، آموزش و خردش مال آمریکاییها نباشد. و این ارتش سلاح، آموزش و ذخایرش مربوط به روسیه بود. همهاش مال آنجا بود.
کار ارتش عراق تمام شد. امروز در عراق چه داریم؟ پلیس. دارند تلاش میکنند ارتش ایجاد کنند. ببینیم چه میشود. آنچه در منطقه پذیرفتنی است، پلیس است. برای حکومت مستقل فلسطینی که نمیدانستند چطور بپذیرندش در بهترین حالت حضور پلیس را قبول کردند. نپذیرفتند ارتش داشته باشد. از ارتشهای این منطقه -ارتشی عربی، قدرتمند و عقیدتی که سلاح، ذخایر، تاکتیک، تمرینات، آموزش و خردش نزد آمریکا نباشد.- چه باقی مانده؟ ارتش سوریه. والسلام. این حق است یا باطل؟ حق است. عین حق است. به همین خاطر پس از جنگ سی و سه روزه نگاهی در جهت ویرانی این ارتش وجود داشت. از هر راه ممکن.
مطلب پیش رو ترجمه یکی از اسناد ویکی لیکس درباره سعید جلیلی می باشد.
تاریخ ایجاد سند: 22/10/2007
مبدأ سند: دفتر حضور منطقه ای ایران - دوبی
کد سند: 07IRANRPODUBAI63
طبقه بندی سند: محرمانه
استعفای
ناگهانی و غیر منتظره ی «علی لاریجانی» از شورای عالی امنیت ملی ایران، از
سوی اکثر ناظران به عنوان حرکتی جهت جلوگیری از هرگونه سازش بر سر موضوع
هسته ای نگریسته شده است، به رغم تأکید سخنگوی دولت که این جابجایی، تغییری
در سیاست هسته ای ایران ایجاد نخواهد کرد. یک تحلیلگر سیاسی ایرانی –
آمریکایی معتقد بود که این حرکت نشان می دهد ایران از موقعیت خود در پرونده
هسته ای مطمئن است و هیچگونه تهدید معتبری را از جانب آمریکا احساس نمی
کند. یک استاد علوم سیاسی ایرانی نیز خاطر نشان کرد که این حرکت پیامدهایی
برای اصولگرایان در انتخابات 2008 مجلس به دنبال خواهد داشت. «جلیلی»،
معاون اروپا و آمریکای وزارت خارجه که فردی متدین و از لحاظ ایدئولوژیکی،
همراستا با پرزیدنت احمدی نژاد شناخته می شود، به عنوان جانشین «لاریجانی»
منصوب شده است. «جلیلی» ظاهراً در فاصله سال های 2001 تا 2005 در دفتر رهبر
جمهوری اسلامی فعالیت می کرد. «الهام»، سخنگوی دولت ایران، روز 20 اکتبر
(2007)، خبر استعفای «لاریجانی» را اعلام کرد. اصل این استعفاء تعجب آور
نبود، چرا که رقابت بین احمدی نژاد و «لاریجانی»، کاملاً مشخص است، اما
زمان آن غیر منتظره بود. اعلام این استعفاء تنها چند روز پس از ملاقات
«پوتین»، رئیس جمهور روسیه و آیت الله خامنه ای ]مقام معظم رهبری[ در حاشیه
اجلاس کشورهای دریای خزر در تهران صورت گرفت...
مقامات دولتی بارها
تأکید کرده اند که این استعفاء منجر به تغییر سیاست هسته ای ایران نخواهد
شد. اما چند ناظر و تحلیل گر معتقدند که این تغییر، نشان سخت شدن مواضع
ایران در مذاکرات است. دو تاجر ایرانی در ملاقات هایی جداگانه به مأموران
IRPO گفتند که «لاریجانی» احتمالاً در طول مسیر مذاکرات هسته ای خود با
اتحادیه اروپا، «بسیار ساز پذیر و منعطف» جلوه می کرده است. یک تحلیل گر
سیاسی ایرانی – آمریکایی مستقر در تهران گفت که این استعفاء نشان می دهد
ایران از موقعیت خود در پرونده هسته ای اطمینان خاطر دارد و هیچگونه تهدید
معتبری را متوجه خود نمی بیند. در عین حال مشخص نیست که این تغییر با خواست
آیت الله خامنه ای ]مقام معظم رهبری صورت گرفته که شاید احساس می کرده
«لاریجانی» به یک مذاکره کننده بسیار سازش پذیر تبدیل شده یا اینکه احمدی
نژاد در تلاش برای افزایش کنترل خود بر سیاست هسته ای، چنین تغییری را دامن
زده است. نکته درخور توجه این است که نه آیت الله خامنه ای مقام معظم
رهبری و نه احمدی نژاد، هیچگونه اظهار نظری در خصوص استعفای «لاریجانی»
نداشته اند.
از این پس در سلسله مطالبی این اسناد در این وبلاگ منتشر خواهد شد.
به پاس هشت سال تلاش جهادی محمود احمدی نژاد، مردی که ناجوانمردانه به او تاختند1
امروز، آخرین روز دولت محمود احمدی نژاد است... روز قدس...
خیلی جالب است که آخرین روز دولت مردی که استکبار ستیزی را دوباره
زنده کرد، روز قدس باشد. کسی که بزرگترین کارش زنده کردن ارزش های انقلاب بود
ارزش هایی که کم کم و در گذر زمان خاک گرفته بود... کسی را نیاز داشت که خاک ها را کنار
بزند، اصلا نه، نیاز بود خانه تکانی اتفاق بیفتند! مدتی بود در این خانه عده ای فقط مدیریت می کردند، یک
روز وزیر بودند و یک روز وکیل، روز بعد هم دست کم معاون وزیر، رییس بانک، دوباره وزیر یک وزارت خانه دیگر، گاهی هم
معاون رییس جمهور، خلاصه فقط آن ها بودند و آن ها! باید این حلقه شکسته می شد! و البته شکسته شد! نسل جدیدی از
مدیران جهادی به ملت معرفی شدند. این یکی از کارها بود! فقط یکی! به قول احمد توکلی "یکی از کارهای مثبت آقای احمدینژاد در
چهارسال اول این بودکه مثل مویرگی که مواد غذایی رابه دورترین نقاط بدن میرساند، مسیر تخصیص بودجه عمرانی را به نقاط دور کشور گشود."
عدالـت اجتماعی مـدت ها بود که از یـادهـا رفته بود. اصـلا عـلاوه بر ایـن که از یادها رفته بود، اهمیتش را هم در مُخ مسئولین از دست داده بود!
چه کسی بود می گفت زیر چرخ دنده های توسعه عده ای از اقشار کم درآمد له می شوند و این از الزامات توسعه است؟ آیا این تفکر
عدول از ارزش های انقلاب نبود؟ مگر امام (ره) بارها نفرمود که این انقلاب ازآن مستضعفان است؟ زیر چرخ دنده های توسعهِ
این آقایان که مستضعفین له شدند، مستضعفین هم که صاحبان این انقلاب بودند! احمدی نژاد بود که نشان داد
می شود به پای توسعه، عدالت را مسخ نکرد! می توان کشور را ساخت، پیشرفت حاصل کرد و اقشار
کم درآمد هم له نشوند، صاحبان انقلاب له نشوند! شدنی است که رییس دولت دست یک
کشاورز را ببوسد، پای در و دل یک زن روستایی بنشیند و از چایی که او با هزار
ذوق و شوق برای رییس جمهور اسلامی ایران دم کرده بنوشد.
الحمدالله که در این هشت سال کشور رشد کرد، کارهای زیربنایی کشور تمام شد و یا در حال تمام شدن است،
شبکه بزرگراه های کشور، سخت افزار های لازمِ سیستم آموزش عالی و دانشگاه ها، نقشه جامع علمی کشور، سیستم سلامت
و بیمارستان ها و ... . همچنین آغاز های بسیار برای رشد و توسعه مانند صنعت هوا و فضا و ... . یادمان نرود در سایه پایداری های احمدی نژاد
و مقابله با فشارهای خارجی و صد البته داخلی بود که صنعت هسته ای رشد کرد، چرخه سوخت تکمیل شد و ایران بین هشت کشور
هسته ای جهان قرار گرفت. جالب تر آنجاست، عده ای که در دوره قبل مسئولین امر بودند همواره می گویند ما با مدیریتمان
سایه جنگ را از کشور کنار زدیم! سایه ای که حقیقتا رئیس دولت نهم و دهم بود که آن را با کوتاه نیامدن و عقب
نشینی نکردن در مقابل استکبار کنار زد. آن روزها و به دنبال نوع مدیریت آن برادران، ابتدا افغانستان
اشغال شد، سپس در حالی که از ایران تنها عرض ارادت برای طرف غربی مخابره می شد،
ایران محور شرارت خوانده شد! و بعد عراق اشغال شد! مذاکراتی در کاخ سعدآباد
انجام گرفت و رفیق شفیق یکی از آقایان اعلام کرد "میوه عراق را در تهران چیدیم"
رونـد ما به طور یکنواخت مصـامحه و عقب نشینی بود! و روند طـرف غـربی بـه طـور
یکنواخت پیشروی! در آن زمان بود که رئیس دولت جدید به طور یکنواخت شروع به
پیشروی کرد! یادم می آید در یکی از جشن هایی که در سایت نطنز برگزار شـده
بود و قرار بود احمدی نژاد هم در آن شرکت کند، طرف غربـی تـهدیـد کـرد کـه اگـر
شـخص رییـس دولت در آن جشن حاضر شود، نطنز را با موشک می زند! البته بـه
مانند آن در جشن پیروزی حزب الله لبـنان در جنـگ 33 روزه نـیز اسـراییل تهـدید به
موشـک باران مراسم کرد! اما روحیه مقاومـت در هـر دو مـراسـم حکم می کرد کـه
تهدید جدی تلقی نشود و کاری که به صلاح است بدون توجه به تهدید انجام شود.
روحیه مقاومت پیروز شد و در هر دو برنامه استـکبار به معـنی حقیـقی هـیچ غـلطی
نتوانست بکند.
برادران و خواهران خواننده این سطور! آگاه باشید که روحیه مقاومت، همواره یاری و استعانت خدای متعال را در پی دارد
و کسی که خدا را بزرگ بداند، هر آنچه غیر خدا را کوچک می داند! خواه آمریکا با بودجه نظامی معادل تمام بودجه های نظامی دنیا باشد
خواه یک دولت کوچک و کم توان
پس از ته قلب بدانیم و بگوییم
الله اکبر
محمود احمدی نژاد به این عبارت اعتقدی راسخ داشت
پانوشت:
1: به پاس هشت سال تلاش جهادی محمود احمدی نژاد، ششمین رئیس جمهور اسلامی ایران، از ذکر حواشی دو سال آخر دولت که قلب امسال من را سخت جریحه دار کرد، خودداری کردم که خود مجالی مبسوط می طلبد.
متن زیر مصاحبه سایت آوینی فیلم با همسر شهید سید مرتضی آوینی است
اکثر مردم آقامرتضی را با صدایش در روایت فتح و آنهایی که اهل مطالعه و سینما بودند ایشان را با سرمقالههای ماهنامه « سوره » میشناختند. مردم فکر میکردند این صدا جزیی از زندگیشان بوده است و چون نمیدانستند این صدا متعلق به کیست، او را نزدیکتر به خود و زندگیشان حس میکردند. همسر ایشان در این باره معتقد است: "شاید قرار و تقدیر بود که اینگونه باشد. مرتضی میلی برای به دست آوردن شهرت نداشت. چیزی که میخواست خالصانه کارکردن بود. همین باعث شد که تاثیر عمیقتر و ماندگارتری داشته باشد."
اینبار به سراغ مریم امینی همسر شهید سیدمرتضی آوینی رفتیم. ایشان متولد سال 1336 است. تحصیلاتش لیسانس ریاضی و علوم کامپیوتر است. او از آشنایی با آقامرتضی برایمان میگوید: "قبل از ازدواج، آشنایی چند ساله با هم داشتیم. من ایشان را میشناختم. از سن پانزدهسالگی تا نوزده، بیستسالگی که این آشنایی به ازدواج رسید. در این میان خانوادهی من مخالف با این ازدواج بودند ولی برای من مشخص بود که این زندگی مشترک باید شروع شود. صورت دیگری برای ادامهی زندگی نمیتوانستم تصور کنم. از همان ابتدا مرتضی برای من آن حالت مرادبودن را داشت. رد و بدل کردن کتابهای خوب، شرکت در سخنرانیها و کنسرتهای موسیقی دانشکده هنرهای زیبا که ایشان آنجا درس میخواندند. در واقع ایشان راهنمای کاملی برای من بود."
مرادبودن ایشان تا کدام مرحله از زندگی ادامه یافت؟
برای همیشه حفظ شد. این رابطه، شیرازهی اصلی زندگی ما بود. البته گاهی چهرهی این موقعیت بهخاطر تحولات فکری تغییر میکرد. گرایشهای ایشان بعد از انقلاب کاملاً تغییر کرد. به تبع ایشان، این تغییر در من هم اتفاق افتاد. ولی نسبت برقرار بین من و ایشان همواره ادامه پیدا کرد تا شهادتشان. تازه بعد از آن بود که فرصتی پیدا کردم برگردم و به نسبت جدید نگاه کنم و ببینم دربارهی امروز چه میشود گفت.
از نگاهتان چه حاصل شد؟
بعد
از شهادت ایشان نسبت جدیدی بین ما برقرار شد. مرتضی خودش در یکی از
مقالههایی که بعد از رحلت حضرت امام (ره) نوشت، جملهای دارد نزدیک به این
مضمون: "ایشان از دنیا رفتند و حالا بار تکلیف بر شانه ما افتاده است".
دقیقاً من چنین سنگینییی را احساس میکنم. پیش از این، دستم را گرفته بود و
مرا به بهشت میبرد.
نه به زور، میل باطنی هم بود. من سنگینی بار را
خیلی احساس نمیکردم. همه چیز راحتتر اتفاق میافتاد ولی بعداز شهادت
مرتضی من باید دوباره شروع میکردم. مثل یک تولد دوباره. خیلی خدا را شکر
میکنم. چه موهبتی بالاتر از این برای یک انسان که هم فرصت زندگی عینی با
انسانی را داشته باشد که قبلهی همهی خواستههایش است و هرچه از زندگی
میخواهد در او میبیند؛ و هم فرصت تأمل و تفکر در وجود این انسان و زندگی
را پیدا کند.
مرتضی میگوید: "شهدا از
دست نمیروند، بلکه به دست میآیند." برای همه، این فرصت نیست که این
بهدست آمدن را تجربه و حس کنند. حالا من نمیدانم چهقدر در این مسیر هستم
و آنرا با این بار سنگین طی میکنم. یعنی بار دیگر من مرتضی را به دست
آوردهام و خیلی شاکر هستم.
از تجربهی نسبتاً طولانی زندگی خودتان با ایشان بگویید.
این زندگی قشنگ از سنین نوجوانی شروع شد. هر روز که میگذشت موقعیت و جایگاه ایشان نزد من بیشتر از هر کس دیگری میشد. مرتضی مظهرهمهی کسانی بود که در زندگی جستوجو میکردم. جای همهی اعضای خانواده را برای من پر کرد و همه چیز زندگیام بود.
خانم امینی! میتوانیم بگوییم زندگی مشترک شما سه مرحله داشت. قبل از انقلاب، بعد از انقلاب و بعد از شهادت.اگر اجازه بدهید از ازدواجتان شروع کنیم. مثلاً اینکهآقا مرتضی کی به خواستگاری شما آمد؟
مورد
خاصی نداشت. خیلی معمولی بود. سال 1354 بود که نامزد شدیم و خردادماه 1357
ازدواج کردیم. فقط میتوانم بگویم که نسبت به شرایط آنروز خیلی ساده
ازدواج کردیم. خرید ما یک بلوز و دامن سفید برای من بود و یک کت و شلوار
سفید برای مرتضی.
آقامرتضی حتماً سرسختی زیادی به خرج داد و سالها صبر کرد.
بله.
این علاقه روز به روز بیشتر و پختهتر میشد و بعد از ازدواج هم چیزی از
آن کم نشد. مرتضی خیلی به من و بچهها علاقهمند بود. یکی دو سال آخر، این
علاقه را خیلی ابراز میکرد و به زبان میآورد. اینها همه نتیجهی تفکراتی
بود که داشت. روش او تغییر میکرد. هرچه به زمان شهادت نزدیک میشدیم،
بدون هیچ اغراقی احساس میکردم داریم به سالهای اول زندگی برمیگردیم؛
منتها در این ابراز علاقههای آقامرتضی مرتباً یک حالت ذکر و شکری وجود
داشت. بیان ایشان از لطفی که خدا دارد جدا نبود. هرچه بیشتر عشق به خدا در
ایشان شدت میگرفت ابراز علاقه به خانواده هم شدیدتر میشد. در آخرین
لحظههای زندگیشان، همراهشان نبودم ولی بچههای روایت فتح میگفتند در
لحظههای آخر هم ابراز علاقه میکردند.
برای شروع زندگی مشترک چه کردید؟
خانهی
کوچکی در خیابان شریعتی، خیابان آمل اجاره کردیم. حدود یک سال آنجا مستأجر
بودیم. اولین فرزندمان در همان خانه بهدنیا آمد. چند ماه بعد چون توان
پرداخت اجاره را نداشتیم، به منزل پدری آقامرتضی در خیابان مطهری نقل مکان
کردیم. سال 1358 بود. سهسال هم در آن خانه ماندیم. بعد یک آپارتمان
هفتادوپنجمتری در قلهک خریدیم و کلی هم قرض بالا آوردیم. حالا صاحب سه
فرزند شده بودیم. جایمان کوچک و تنگ بود.
آقامرتضی میخواست نزدیک پدر و
مادرش باشد و به آنان کمک کند. به همین خاطر آپارتمان را فروختیم و دوباره
به خانهی پدری آقامرتضی برگشتیم و طبقهی اول آن خانه را که دو دانگ آن
میشد، خریدیم و ساکن شدیم. تا زمان شهادت آقا مرتضی آنجا بودیم.
از احوالات آقامرتضی در روزهای انقلاب بگویید.
یک
خصوصیت واحدی میگویم که دو مرحلهی زندگی آقامرتضی یعنی قبل از انقلاب و
بعد از انقلاب تا شهادت را بههم وصل میکند. از وقتی من مرتضی را شناختم،
[او به] دنبال حقیقت بود. تحولات کوچک و بزرگ سیاسی ـ اجتماعی حتی هنری و
ادبی قبل از انقلاب، جستوجوی او را بیجواب میگذاشت، ولی میل به پیدا
کردن حق و حقیقت در این جستوجوها زیاد بود. آنقدر در این مورد پافشاری
میکرد که حتی از خودش هم میگذشت. در این جستوجوها خیلی هم سرش به سنگ
خورد. خیلی چیزها را تجربه کرد. همین تجربهها بود که وقتی با حضرت امام
(ره) آشنا شد، ایشان را شناخت و به سرچشمه رسید؛ چیزی که سالها بهدنبالش
بود و در وجود مبارک حضرت امام (ره) پیدا کرد. یک ذره هم کدورت در دلش نبود
که نفس خودش را با این یافتن مقدس قاطی کند. وقتی شناخت، دیگر فاصلهای
نبود. به یک معنا به واقعیت رسیده بود. به همین دلیل و به خاطر این واقعیت
هرچه را که نشانی از نفس داشت، سوزاند.
آقای مرتضی این واقعیت را چگونه بروز میداد؟
تمام زندگیاش وقف انقلاب شد. خودش هم میگوید از طرف جهاد رفتیم بیل بزنیم، دوربین به دستمان دادند. [برایش] فرقی نمیکرد. با تمام وجود خودش را وقف انقلاب کرد و آنچه از او انتظار میِرفت، انجام داد. زمان جنگ ایشان را خیلی کم در خانه میدیدیم؛ هرچند شب یک بار. تمام دغدغهی ذهنیاش جنگ بود.
آشنایی آقامرتضی با سینما از کجا شروع شد؟
قبل از انقلاب مرتب فیلمهای جشنوارهها را میدید و به مقولهی سینما علاقهمند بود. وقتی وارد جهاد شد مستندهای زیادی ساخت؛ از جمله یک سریال یازده قسمتی به نام "حقیقت" و" مستند دیگری به نام ششروز در ترکمنصحرا" ، که هر دو از مستندهای خوب آنروزها بود.
درباره کارشان، در خانه چیزی میگفتند؟
نه! اما درباره بعضی فیلمها اظهار نظر میکردند و نقدهای دقیقی داشتند.
بیشتر حرفهایشان در جمع خانواده درباره چه بود؟
بیشتر ما برای ایشان حرف میزدیم؛ از اتفاقهای روز، حتی آمدوشد اقوام. ایشان هم به این حرفها دل میدادند. چه به حرفهای من و چه به حرفهای بچهها. یادم میآید وقتی سمیناری دربارهی سینمای پس از انقلاب برگزار شد و ایشان هم یکی از سخنرانها بود، برخورد بدی در آن جلسه با ایشان شده بود. شما میدانید در سینمای ما مدعی زیاد است اما آدم باسواد کم داریم. آن شب وقتی به خانه آمد هیچ نگفت.
بعدها من در نوشتههایشان در مجله سوره
سینما داستان آن شب را خواندم و اخیراً هم نوارش را از روایت فتح گرفتم و
فیلمش را دیدم. ایشان در مقابل چه جّو عجیبی ایستاده بود و قدرتمندانه در
یک فضای مخالف، حرفهای اصلی خودش را زده بود! حتی با سلامت نفس به همهی
اعتراضات بیپایهی آنان که به نحو غیرمحترمانهای مطرح میشد گوش کرده
بود. من وقتی فیلم را دیدم تازه متوجه شدم که چهقدر تحمل آن فضا مشکل بود و
آقامرتضی وقتی به خانه آمده بود اصلاً مشخص نبود که ساعتها در چنین فضایی
حرف زده است. شما میدانید یکی از رنجهای آقامرتضی "بیسوادی حاکم بر
سینما "بود و از طرف دیگر، مدعیان زیادی که بودند و هستند.
شاید به همین خاطر است که سینمای امروز ما هنوز نتوانسته نسبت معقول خودش را با جامعه برقرار کند.
همینطور
است. مرتضی تلاش میکرد سینما را به دامن ارزشها و فرهنگ اصیل این سرزمین
نزدیک کند. این کار سادهای نبود. اگر امروز این تحول فکری در سینما اتفاق
نیفتد در آینده هم ساده نخواهد بود؛ که شاید مشکلتر هم باشد.
یکی از مواردی که خیلیها به آن اعتراف میکنند، ادب آقامرتضی است...
این هم به مرور زمان شکلهای مختلفی پیدا کرد. همزمان با مسیر انقلاب و اقتضای روزگار، تغییر و تحول در روش زندگی ایشان در تمام زمینهها پیش میآمد. منحصر به نحوهی برخورد با خانواده و یا اطرافیان نمیشد، اما روش او تفاوت میکرد. شاید یک زمان حاضر نمیشد در سمیناری مثل همان که گفتم شرکت کند. یا این که خیلی دور از انتظار نبود که دربرابر آن آدمها برخورد خیلی تندی داشته باشد. اگر این اتفاق چند سال پیش از زمانی که واقع شد، پیش میآمد، روش ایشان غیر از این بود. این را نمیشود گفت که پیش از این ادبشان کمتر بوده است. مثل این است که صورت ادبشان تغییر پیداکرده است.
شما به ماندگاری مذهبی آقامرتضی اشاره کردید. چه زمانی احساس کردید این قوام در ضمیر ایشان تهنشین شده و ثبات گرفته است؟
به نظر من این کشش مذهبی از ابتدا با ایشان عجین بود و همین امر بود که او را به جستوجو برای یافتن حق و حقیقت وامیداشت. وقتی ایشان آن نقطهی روشن و نورانی را دیدند، دیگر تزلزلی از ایشان ندیدم.
کاملاً این درک و دریافت را پیدا کرده بود که وقتی حق را ببیند آنرا بشناسد. چون از اول، نفس خودش در میان نبود. وقتی شناخت، موضوع تمام شده بود. انگار مصداق درستش پیدا شده است.
آقامرتضی آدم باسوادی بود. مطالعات ایشان از کجا شروع شد؟ چه چیزهایی را بیشتر میخواند؟
تقریباً تمام آثار فلسفی و هنری پیش از انقلاب را خوانده بود. نامهای داستایوفسکی و نیچه از آن روزها یادم هست که زیاد دربارهاش حرف میزد. راجع به کامو و داستایوفسکی در مقالهای نوشته بود که آنان فلسفه را زیسته بودند؛ نه این که فقط مطالعه کرده و یا درباره آن سخن گفته باشند. فکر میکنم مرتضی هم دقیقاً اینطور بود. به خیلیهای دیگر هم میشود باسواد گفت ولی مرتضی فضای آن روزها و آثار فلسفی و رمانهایشان را زندگی کرده بود و چون با جان و دلش آن فضا را احساس کرده بود، وقتی جواب سؤالاتش پیدا شد دیگر درنگی اتفاق نیفتاد و تزلزلی پیش نیامد.
غم و شادی آقامرتضی چه وقتهایی بود؟
وقتی با بچههای بسیج بود، نیرو میگرفت. وقتی مجبور بود به اتفاقهای روزمره و حشو و زوائدی که وقت آدم را میگیرد تن بدهد، آن وقت بود که گرفته و غمگین میشد.
کلمهی روزمرگی از کلمههای رایج در کلام و نثر ایشان بود.
درست
است. این کلمه را زیاد بهکار میبرد و چهقدر پرهیز میکرد تا گرفتار این
روزمرگی نشود. وقتی میشد که من سر مسألهای ناراحت و گرفته میشدم و به
ایشان شکایت میکردم، به من میگفت: « ببین! هزاران کهکشان در آسمان وجود
دارد. یکیاش راه شیری است. سیارههای زیادی در آن هست که یکیاش زمین است.
همین زمینی که ما روی آن زندگی میکنیم. » از کل به جز میآمد. بعد
میگفت: « ما هم ذرهای در این مجموعه هستیم. حالا ببین این حرفی که شما
میگویید، جایش در این مجموعهی باشکوه کجا است؟ » آدم در آن کلـیت میدید
که چهقدر آن اتفاق ناچیز و بیاهمیت بوده است و اگر درست به آن نگاه نکند
دچار مشکل خواهد شد. بیان ایشان از روزمرگی در مورد آن مصادیقی که عنوان
کردم چنین بود.
یکی دیگر از کلمههای ویژهیآقامرتضی "جاودانگی" است...
در
آثارش هر وقت دربارهی شهدا سخنی هست، سخن از جاودانگی هم هست. شهدا را
منشاء این حیات می دانست و با تکیه به آیات و روایات، حیات جاودانه برای
شهدا قایل بود.
نثر ایشان خاص خودش بود...
به عنوان یک خواننده حس میکنم نثر ایشان خیلی متفاوت است. مسایل سخت فلسفی را وقتی با نثر ایشان میخوانم منظور را متوجه میشوم. در صورتی که همان مطلب با نثر یک فیلسوف برایم غیرقابل درک است. احساس میکنم باید خیلی چیزهای دیگررا بخوانم تا آن مطلب را بفهمم. نثر ایشان یک جور شیرینی و حلاوت دارد. خیلی تأکید داشت بر استفادهی درست از کلمهها. در بسیاری از مقالاتش، از یک لفظ متداول آغاز میکند و به معنای اصیل کلمهی مورد نظرش میرسد. مخزن کلماتش غنی بود و به راحتی به آنها دسترسی داشت. این دربارهی دستداشتن ایشان در انواع هنرها هم صادق است. انگار به منبعی وصل بود که جایگاه آن فراتر از تمام هنرها بود؛ جایگاه حکمت. از آن جایگاه در مورد وجوه مختلف هنر که در قالب رشتههای مختلف هنری ظاهر میشود، مینوشت و حرف میزد.
آقامرتضی صرف نظر از پشتوانهی غنی مطالعات و ذهن نقادش، " دل آگاهی" هم داشت.
مرتضی برکت داشت. این حالت که شما میگویید، در تمام دوران زندگیاش چهرهی خود را نشان داده بود. از خانوادهی محترمش شنیدم که سالها قبل از انقلاب با اتومبیل تصادف کرده بود و زندهماندنش به معجزه بیشتر شباهت داشت. میگفتند در آن حال بیهوشی و بیخودی، بارها زیرلب میگفت: "امام زمان (عج) مرا نگهداشته است... " این حرف در آن روزها عجیب بود. فکر میکنم این ارتباط به صورت عمیق و پنهانی همیشه در ایشان وجود داشته و بعدها سر و شکلی پیدا کرده و کامل شده بود. گاهی احساس میکردم مرتضی در زمانی جلوتر از زمان خودش زندگی میکند. نسبت به زمانی که در آن زندگی میکرد، یک نوع حالت پیشگویی هنرمندانه داشت و این از ویژگیهای مهم زندگی ایشان بود.
از احوال خودتان و آقامرتضی در روزهای نزدیک به شهادتشان بگویید.
من هم ایشان را نمیشناختم. اصلاً این تصور را نداشتم که وقتی برای فیلمبرداری به فکه میرود، شهید بشود. من آثار شهادت را در ایشان کشف نمیکردم. روزهای آخر، وقتی به فکه رفت و کار نیمه تمام ماند و برگشت، گفت دو سه روز دیگر باید برگردم فکه. در این چند روز ایشان را خیلی اندوهگین دیدم. مرتب سؤال میکردم چرا اینقدر گرفته و ناراحتی؟ ولی در ذهنم هیچ ارتباطی برقرار نمیشد که چه اتفاقی افتاده که دوباره دارد برمیگردد. اما الان که به آن چند روز نگاه میکنم کاملاً مطمئن میشوم که میدانست. آخرین صحبت ما در آن یکی دو روز آخر دربارهی قراری برای روزهای بعد بود. من گفتم این کار را بعد از آمدن شما هم میشود انجام داد انشاءا...؛ اما ایشان یک دفعه سرشان را برگرداندند و دیگر حرفی بین ما رد و بدل نشد. همان اواخر وقتی پیشنهادی به ایشان دادم، گفت: " فعلاً این کار صلاح نیست. الان آنقدر برای من مشکل درست کردهاند که اگر آدمی پشت به کوه داشت، نمیتوانست تحمل کند. من به جای دیگری تکیه دادهام که الان سرپا ایستادهام."
در چند ماه قبل از شهادتش اندوه عمیقی داشت و زبان به شکوه باز کرده بود. این خصوصیت را هیچوقت در ایشان ندیده بودم.
وقتی خبر شهادت آقامرتضی را به شما دادند...
حدود ظهر جمعه بیستم فروردین ماه، مرتضی در فکه رفت روی مین. صبح شنبه بود که پدر و مادرم آمدند. صبح زود بود. به من گفتند : "مرتضی زخمی شده است." روزهای اول بهار هنوز هوا تاریک و روشن بود. حالتی میان خواب و بیداری بود. مثل همان وقت طبیعت. بچهها را با آرامش بیدار کردم و به مدرسه فرستادم. مثل این که اصلاً چیزی نشنیدهام. بچهها که رفتند، پدر و مادرم آرام آرام سر حرف را باز کردند و من باخبر شدم که دیگر مرتضی را ندارم.
آثار منتشرنشدهای از آقامرتضی در دست دارید؟
تعدادی داستان کوتاه است که به نحوی به موضوع اسارت آدمی که در خودش گرفتار است، میپردازد. نوشتههایی هم بین شعر و نثر دارد. درگیری ذهنی مرتضی در آن نوشتهها اسارت و گمگشتگی انسان است. این موضوع را خیلی زیبا، شاعرانه و عمیق بیان کرده است.
سایت مستند "بن بست"، پیرامون حوادث احتمالی انتخابات ریاست جمهوری یازدهم راه اندازی شد
این مستند در حال حاضر در مرحله تدوین می باشد
برای مشاهده تیزر مستند کلیک کنید (خبرگزاری دانشجو)
باید حتما بخوانمش! آن هم بزودی...!
پر واضح است که از آن کتاب های مشتی است!
چهار سال طول کشیده نگارش شود...
چهار سال طول کشیده چاپ شود...
و چهار سال طول کشیده به چاپ دوم برسد...
فکر کنم چهار سال هم طول بکشد تا توسط این جانب خوانده شود!
بروبچه های اطلاعات عملیات، آن هم از نوع غواصش همیشه خاطرات نابی دارند...
برای اطلاعات بیشتر کلیک کنید
امام خمینی (ره) در سال 63، هنگامی که موجی برای تخریب شورای نگهبان در کشور به راه افتاد چنین پیامی صادر کردند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
چنانچه مشاهده میشود پس ازانتخابات مرحلۀ اول از دوره دوم مجلس شورای اسلامی، افرادی که نظریۀ شورای محترم نگهبان در ابطال یا تأیید بعضی حوزهها موافق میلشان نبوده است دست به شایعه افکنیزده و اعضای محترم شورای نگهبان ـ ایدهم اللّه تعالی ـ را که حافظ مصالح اسلام و مسلمین هستند، تضعیف و یا خدای ناکرده توهین مینمایند و به پخش اعلامیه و خطابه در مطبوعات و محافل دست زدهاند غافل از آنکه پیامد چنین اعمال و جوسازیها آن هم در دورۀ دوم مجلس و نگذشتن سالی چند از انقلاب چه خواهد بود. امید است چنین اعمال، بیتوجه به نتایج ناروا و اسفبار آن باشد.
معلوم نیست در صدر مشروطیت در دورۀ اول بافقهای ناظر به قوانین این نحو عمل شده باشد. در آن زمان به تدریج فقها را از مجلس بیرون راندند و به سر این ملت آن آوردند که دیدیم.
من به این آقایان هشدار میدهم که تضعیف و توهین به فقهای شورای نگهبان امری خطرناک برای کشور و اسلام است. همیشه انحرافات به تدریج در یک رژیم وارد میشود و در آخر، رژیمی را ساقط مینماید. لازم است همه به طور اکید به مصالح اسلام و مسلمین توجه کنیم و به قوانین، هر چند مخالف نظر و سلیقۀ شخصیمان باشد احترام بگذاریم و به این جمهوری نوپا که مورد هجوم قدرتها و ابرقدرتهاست وفادار باشیم.
در خاتمه باید بگویم که حضرات آقایان فقهای شورای نگهبان را با آشنائی و شناخت تعیین کردم و احترام به آنان و حفظ مقامشان را لازم میدانم و امید آن دارم که این نحو امور تکرار نشود. و به شورای نگهبان تذکر میدهم که در کار خود استوار باشید و با قاطعیت و دقت عمل فرمایید و به خدای متعال اتکال کنید. از خداوند تعالی عنایت و رحمت برای ملت عزیز را خواستارم.
روحاللّه الموسوی الخمینی
یکی از رفقا ایمیلی برام فرستاد که لینک مقابل درش بود. جهان نیوز
چند خاطره کوتاه از شهید بهشتی به نقل از کتاب"صد دقیقه تا بهشت" به قلم مجید تولایی
همان نان و پنیر برایمان کافی است
مرد انگلیسی گفت "شما
خیلی غیر واقع بینانه با مسائل برخورد میکنید. این طور جلو بروید تحریم میشوید".
بهشتی گفت "انقلاب ما انقلاب آرمانها است نه تسلیم به واقعیتها. همان نان و پنیر
برایمان کافی است" .
اسلام با صداقت رشد میکند، نه با دروغ
«الآن بهترین موقعیت است، برای کمک به پیروزی انقلاب، آمار شهدای
15 خرداد را بالاتر بگوییم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم میچسبد». بهشتی بدون تعلل
گفته بود «با دروغ میخواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد میکند، نه با
دروغ».
هر یک ثانیه که در زندان باشد گناهش گردن جمهوری اسلامی
است
بنی صدر که فرار کرد، زنش را دستگیر کردند. زنگ زد که زن بنی
صدر تخلفی نکرده باید زود آزادش کنید. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش
میکنم. میگفت «هر یک ثانیه که در زندان باشد گناهش گردن جمهوری اسلامی است».
خداکارش را خوب بلد است
بهش میگفتند
انحصارطلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمیدهی؟
تا کی سکوت؟ میگفت مگر نشنیدهاید قرآن میگوید «ان الله یدافع عن الذین امنوا».
یعنی وظیفه من این است که ایمان بیاورم، کار خدا این است که از من دفاع کند. دعا کن
من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا کارش را خوب بلد است.
ما
سپربلای اوییم، نه او سپر ما
جلوی دادگستری شعار میدادند «مرگ
بر بهشتی». بهشتی هم میشنید. یکی ازش پرسید «چرا امام ساکت است؟ کاش جواب این
توهینها را میداد». بهشتی گفت «قرار نیست در مشکلات از امام هزینه کنیم، ما سپر
بلای اوییم، نه او سپر ما».
جمعه متعلق به خانواده است
همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی
رو بیاره. اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود.
گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر رو که دید
گفت: بچهها منتظرند، سلام برسونید،بگید فردا در خدمتم.
رضاخان
ازدواج کرده، این شعار حرام است
گفتند حالا که «مرگ بر شاه»
همهگیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده بود.
گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمیشود به بام
سعادت حلال رسید.
رجوی به درد نخست وزیری می خوره!
به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست
وزیری می خوره. حیف که التقاطو نفاق داره. اگر نداشت مناسب بود. تو بدترین حالت هم
انگشت می گذاشت روی نکات مثبت.
این نشانه تکبر است...
به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت میروی
ساک خود را به همراهت میدهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی».
آقای بهشتی شما عبای من هستید
از دیدار امام
برمیگشت. رفته بود توی فکر. امام خواب دیده بود عبایش سوخته، به بهشتی گفته بود،
مواظب خودتان باشید. میگفت از امام پرسیدم چرا؟ جواب داده بود: «آقای بهشتی شما
عبای من هستید».
چند ماه پیش شروع کردم به خواندن کتاب های نیمه پنهان ماه. کتاب هایی که نگاهی جالب و صد البته جدید به شهدا انداخته اند. شهدا از زبان همسرانشان. برای من جالب بود که ببینم شهدا چگونه به این مقام و جایگاه رسیدند. اصلا در خانه چطور رفتار می کردند، و زوایای پنهان زندگیشان چگونه بود. شهید همت، شهید یاسینی (مجموعه آسمان)، شهید مدق (مجموعه اینک شوکران)، شهید رضوانخواه و بالاخره شهید اصغری خواه...
خدای متعال قسمت کرد و کمی با شهید آشنا شدم. آشنایی که چیزهای زیادی برای من داشت... چیزهای خیلی خوب...
او فرمانده گردان کمیل از لشگر قدس سپاه گیلان بود. در روستای فتیده بدنیا آمده بود. قد وقامتی رشید داشت و لباس سپاه خیلی بهش می آمد...
همیشه از همه یک سر و گردن بالاتر بود.... در لهجه اش سوز عجیبی موج می زند. سخنرانیش برای بروبچه های گردان کمیل را دیدم، آخرین سخنرانی... سخنرانی قبل از حرکت بچه ها به سمت منطقه خرمال در خاک عراق... عملیات والفجر ده... فیلمبردار از چهره بچه های گردان فیلم می گیرد، چهره هایی که تعداد زیادشان پس از عملیات به شهادت می رشند... تعدادیشان هنوز ریش هم در نیاوردند... همسر شهید روایت کرد روزی فرصتی پیش آمد و نیروهای محمد را از نزدیک دیدم. به او گفتم نیروهایت این ها اند؟ این ها که بچه اند و هنوز ریش و سبیل هم درنیاوردند!! رو کرد و به من گفت این ها را باید در عملیات ببینی! هیچ چیز جلودارشان نیست...
در عملیات والفجر 10 در منطقه خرمال عراق در ارتفاعات قله بانی بنوک به شهادت رسید...
آری؛ به راستی که شهدا مانده اند و ما را گذر زمان می برد...
ادامه دارد...
هتک حرمت به خانواده شهید عبدالرحیم امیری
راوی: دختر شهید
گفتند میخواهند مزار شهدا را زیبا کنند، اما چهره مرا زیبا کردند! جواب پرسشهایم را نیز گرفتم. ما فرزندان شاهد فراموش شدهایم اما با نام پدرانمان جولان میدهند.
هر چه که هست، آن مزار، مزار پدر من است. روزها و ساعتهای بسیاری بوده که برای فرار از فشار دردها و رنجهای زندگی روزمره، خودم را به مزار پدرم رساندهام و حتی قبل از اینکه به خانه بروم، به گلزار رفتهام و اگر در کاری مشکلی داشتم، اول به زیارت پدرم رفتم تا روح و جسمم را سبک کنم؛ من با مزار پدرم زندگی کردهام و همه لحظات زیبا و به یاد ماندنی زندگیام بر سر مزار پدرم در ذهنم نقش بسته است.
ماهها مادران و همسران و فرزندان شهدا وقتی برای زیارت مزار عزیزانشان به گلزار شهدا میروند، صحنههایی میبینند که اصلاً قابل تحمل نیست. دوست دارم بدانم اگر مزار یکی از بستگان این حضرات هم این جور ماهها پر از خاک و سنگ و شن و ماسه میشد به طوری که مزار عزیزشان قابل تشخیص نبود، باز هم به ما گله میکردند!
***
... جوانک (کارگر پیمانکار ساماندهی گلزار شهدا) این را گفت و آمد به طرف من. مادرم سعی کرد مانع نزدیک شدن آن جوان به من شود اما آن نامرد بر روی مادرم (همسر شهید) دست بلند کرد و ...! با دیدن این صحنه به سمت مادر دویدم. مادرم به خاطر حمایت از من مورد اهانت قرار گرفت! به دفاع از مادرم، مشتی نثار جوانک کردم و او نیز سیلیای به من!
اینها در حالی بود که آقای میر سالاری [رئیس بنیاد شهید] و سایر همراهانش کمی آن طرفتر شاهد ماجرا بود؛ اما بیتفاوت، صحنه را ترک کردند! یکی از جانبازان که در آنجا حضور داشت با او تماس گرفت و گفت «همسر جانباز و دختر شهید امیری در گلزار کتک خوردند؛ شما کجا رفتید؟» اما آقای میر سالاری بدون اینکه احساس کند درباره بنده به عنوان یک فرزند شهید، مسئولیتی هم دارد، گفت «من کار دارم؛ به من مربوط نیست» و تماس را قطع کرد!
***
آقایان محمدی امام جمعه محترم شهرستان رامهرمز، نماینده محترم فرماندار، سید احمد میر سالاری رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران رامهرمز و جمعی دیگر حضور داشتند.
رفتم جلو سلام کردم و خود را به آقایان معرفی کرده و گفتم عرضی دارم؛ پرسیدم «آمدید از چه غبارروبی کنید؟ اینجا که مزاری نیست! فقط تپههای شن و ماسه و آهن است و یک سطح سیمانی! این گلها را کجا میخواهید بگذارید؟ گلزار بیش از 18 ماه است که به ویرانهای تبدیل شده چرا اینقدر طول کشید؟ قرار بود 6 ماهه تمام شود الان یک سال و نیم است. ببینید اینجا چه وضع دردناکی دارد».
نماینده فرماندار گفت «اینجا خوب نیست این سؤالها را بپرسید؛ شنبه تشریف بیاورید فرمانداری صحبت کنیم» و امام جمعه پاسخی نداد؛ شاید به نظر آنها بنده گستاخی کردم که به دنبال مزار پدرم هستم؟ و دختر گستاخی بودم که پرسیدم گلی که در دست دارید برای کدام مزار است؟
دوباره پرسیدم اینجا کِی درست میشود؟ در این لحظه رئیس بنیاد شهید پیش آمده و گفت «مزاحم کار ما نشوید، آقایان را سر پا نگهداشتهاید» و همگی رفتند، با شاخههای گل به سوی تلهای خاک و شن! جوابی نگرفتم؛ سکوت کردم؛
برای اطلاع از مشروح این ماجرا کلیک کنید. مصاحبه خبرگزاری فارس با دختر شهید
سلام
دورتا دور منطقه عملیاتی پاسگاه زید یکی از مثلثی های عراق رو در ابعاد کوچکی شبیه
سازی کرده بودن
شنیدم فقط یه بار حاج حسین خرازی تونست یه ضلع رو فتح کنه
پس از شروع مرحله تنبیه متجاوز از سوی رزمندگان اسلام
جهان از قدرت رزمندگان اسلام ترسید و در یک مورد
به عنوان نمونه اسرائیل در مدت 50 روز چندین
دژ مثلثی شکل برای عراق در نوار
مرزی با ایران ایجاد کرد
قرار بود صبح زود به سمت فکه حرکت کنیم. توی اتوبوس جای شما خالی به خواب
فرو رفتیم. وقتی اتوبوس نگه داشت اثری از بیابان نبود. تعجب کردم و متوجه
شدم جلوی پادگان محمودوند هستیم. خیلی خوشحال شده. روز قبل
یکی از رفقا بهم اطلاع داده بود که پیکر مطهر 12 شهید گمنام اون
هم از منطقه فاو تفحص شده. جای همه ی شما خالی در
کوتاهی که در کنار پیکر این شهدا داشتیم حسابی
حال کردیم. یاد جمله خادم الشهدای مقابل در
افتادم. گفت: هر چی که می خواید از این
شهدا بخواید. اینا شهدای گمنام
هستن
اما بالاخره نوبت به بهترین منطقه رسید. فکه... صفای غروب فکه رو هیچ جایی نداره
جایی که مقتل 120 شهیده. جایی که مقتل شهادت سید شهیدان اهل قلم،
سید مرتضی آوینیه... جایی که زمینش از جنس رمله. یعنی سه قدم
به جلو، دو قدم به عقب. اون جا بود که دیدم یکی از کاروان ها
پرچم ملت مظلوم بحرین رو برافراشتند تا مظلومیت
ملت بحرین رو به شهدای فکه نشون بدن
ولی غروب فکه عجب حالی داد
رسیدیم به منطقه عملیاتی فتح المبین و تیربار عراقیا مقابل شیار بچه های
رزمنده و پرپر شدن تک تک رزمندگان. وجب به وجب این منطقه شهید
تفحص شده. جای عجیبی ست. باید با پای برهنه راه رفت
هویزه بوی درس و تخته و دانشگاه می ده. تا رسیدیم یکی از رفقا دست من
رو گرفت و برد سر مزار یکی از شهدا و گفت: حاجی می گن این
شهید تو کار رسوندن زوج های جون به همدیگره.
جای شما خالی بعد از پخش این
خبر سر مزار این شهید
خیلی خیلی شلوغ
شد
اما رسیدیم به طلائیه. به قول حاج عبدالله ضابط طلائیه عجب طلائیه
جایی که حاج حسین خرازی یه دستش رو گذاشت و رفت. بعد ها در وصف
حال این سردار رشید به نقل از مادرش شنیدم که روزی تا مرز شهادت
پیش رفت. ندایی از آسمان آمد که میای بالا و حاج حسین خرازی
پاسخ داده بود امام تنهاست فعلا کار زیاده. ولی خدا خوب ها رو
پیش خودش می بره و بالاخره در جایی دیگه حاج حسین به
جایگاه اصلیش رفت. طلائیه جاییه که حاج ابراهیم همت
سرش از بالای لب هاش با ترکش رفت. می گن
خانومش بهش می گفت ابراهیم چشمات
خیلی قشنگه و خدا چیزهای قشنگ
رو برا خودش می بره. طلائیه جایی
که هنوز هم پیکر شهدای زیادی رو در
سینش داره. طلائیه جاییه که
سه راه شهادت رو داره
جایی که انقد آتیش
دشمن سنگین شد
و شهید زیاد که
دیگه رزمندگان
از رو رفقاشون
رد شدند
و رفتند.
این موضوع را من (حجت الاسلام دانشمند) با یک واسطه می گویم . با یکی از محافظ های آقا در حرم امام رضا
روبروی ضریح ، دو به دو با هم بودیم .
گفتم از آقا چه خبر ؟
میگفت ما روزهای
دوشنبه ، ( این را میگفت و گریه میکرد ) می رویم سرکشی میکنیم به خانواده شهدا .
آقا می فرمودند به خانواده شهدا نگویید که ما می آییم که به زحمت نیافتند
.
ی...ک ربع قبل آقا در ماشین هستند ما درب میزنیم و میگوییم آقا می خواهند
تشریف بیاورند منزل و یک سلام و علیکی با مادر و پدر شهید نمایند .
یکبار رفتیم
درب خانه دو شهید ، من خودم رفتم دیدم درب باز است و آب و جارو کرده اند . درب زدم
، مادر شهید آمدند دم درب و گفتند : آقا کو ؟
گفتم : کدام آقا ؟
گفت : مقام
معظم رهبری کجاست ؟
گفتم : شما از کجا می دانید ؟
شروع کرد به گریه کردن ،
گفت دیشب خواب بچه هام را دیدم ، بچه ها آمدند گفتند خوش بحالت ، فردا سید علی می
خواهد بیاید خانه تان .
به اینجا که رسید ، مقام معظم رهبری هم رسیدند به درب
خانه .
بعد مادر شهید گفت من خواب دیدم که امام هم تشریف آوردند و گفتند
فردا آقا سید علی آقا می خواهند بیایند ، ما هم تبریک می گوییم . و یک مطلبی هم
امام فرمودند و پیغام دادند که من به شما بگویم .
مقام معظم رهبری فرمودند چه
پیغامی ؟
مادر شهید گفتند : امام فرمودند سلام ما را به آقا سید علی آقا برسانید
و به ایشان بگویید اینقدر از خدا طلب مرگ نکن ! فرج نزدیک است ان شاءالله
.
آقا خیلی گریه کرد .
روحیه علمی جدید بر خلاف آنچه که در قرون وسطی رواج داشت سعی دارد که
همه ی امور را بر مبنای قانون سببیت عام و بدون نیاز به یک عامل یا فاعل خارجی
توجیه و تفسیر کند، حال آنکه اگر خود را به غفلت نزنیم هیچ امری را در جهان نمی
توان بدین صورت توضیح داد. اگر ما نخواهیم قبول کنیم که خالقی برتر عالم وجود را
آفریده است، لاجرم باید بپذیریم که عالم خود به خود به وجود آمده، یا ماده قدیم و
ازلی است. تصور ازلی بودن و قدمت ماده در جهانی که هر روز و هر لحظه در معرض فنا و
نابودی و شکست است بسیار خنده آور است و از آن مسخره تر این است که بپذیریم جهان
خود به خود خلق شده است، آنهم در شرایطی که تجربه ی انسان در همه ی طول تاریخ مدون،
هرگز گواهی نمی دهد که چیزی خود به خود به وجود آمده باشد. بسیار شگفت آور است که
بشر عصر جدید خرافاتی اینچنین را به سادگی قبول می کند، اما فی المثل بقای روح را
که فطرت هر انسانی بدان حکم می کند نمی پذیرد! چه رخ داده است؟
توسعه و مبانی
تمدن غرب – صفحه ی 195